سفارش تبلیغ
صبا ویژن

روزانه ها

آقای کارگردان! این جنگ ما نبود

آقای سالور عزیز! جنگ ما این طور که تو نشان دادی، نبود. جنگ ما، رفاقت درش بود . مرام درش بود . اما همه اش این نبود.

جنگ ما بر سر عقیده بود . بر سر خط . خط مستقیم. صراط هدایت.

آنانی که تو مَِردشان خواندی و معتاد و مارگیر نشانشان دادی، زنده اند. هنوز زنده اند.

آقای کارگردان! چند هزار سال دیگر هم که بگذرد، آن ها زنده می مانند. می دانید خدا خودش گفته آن ها زنده اند. و خدا دروغ نمی گوید.

توصیه می کنم یک سفر به سرزمین های نور، به جبهه ی جنوب بروید. شاید بفهمید آن چه را که در نشان دادیددر این فیلم، نفهمیده اید.

اصلاً چرا جنوب؟ بروید اسم کوچه یتان را ببینید. نام یک شهید است. خانواده اش حتماً در همان حوالی شما ساکن هستند. بروید خانه شان.

فرمودید خیلی ها بعد از جنگ اینجایشان (مغزشان) عوض شده، وقتش نیست اینجایتان را عوض کنید؟!

 

پی نوشت: نمی دانم چرا فکر کردم این ها به هم شبیه اند. شاید به خاطر پرویز پرستویی است و بازی اش. که هنوز هم همان حاج کاظم خودمان است هر چند در سیزده 59.

علی خلیلی؛ طلبه ای که ارازل و اوباش در شب نیمه شعبان به جرم نهی از منکر رگ گردنش را زدند

پی نوشت 2: قرار بود این عکس قرار بگیرد کنار عکس پرویز پرستویی که در نمایی از سیزده 59 روی تخت بیمارستان است. متاسفانه نتوانستم عکس مناسبی پیدا کنم. این شد که می بینید.

گویا شباهتی هم نیست..... و علی ها همیشه تنهایند