!You are Nobody Sabrina
تا وقتی این قدر ساده و صادق باشی، همین است سابرینا! حتی سام بادی هم نیستی! تا وقتی موهاست را صاف و ساده ببندی پشت سرت و به قول آن لرد شکل اسب باشی، همین است. تا وقتی یک پیراهن دخترانه ساده تن کنی و معصومانه به آن که دوستش داری دل ببندی، می شوی هیچ کس.
باید بروی پاریس زیر نظر متخصصان مد و فشن آموزش های لازم را ببینی و آلامد بشوی تا دیوید بفهمد: این همون سابریناس! چه قدر بزرگ شده! باید مثل مانکن های پاریسی لباس بپوشی و یک سگ هم بزنی زیر بغلت تا بزرگ به چشم بیایی. زندگی همین است دیگر دختر، پدرت که گفته بود : شکل یک لیموزین است صندلی جلو و عقب و پنجره بین آن. فقط باید جایت را بدانی . آن که عقب نشسته حتی قیافه ات را هم نمی بیند. آن هایی که پشت می نشینند در مهمانی هایشان هرگز باران نمی بارد! و هر وقت دلشان گرفت و رمانتیک بازی به سرشان زد می روند پاریس و همان موقع باران هم می گیرد به اذن آن ها لابد!
آخ سابرینا! سابرینای ساده ی عاشق! باید می دانستی دور شدن از آن گاراژ و نزدیک شدن به آدم های آن عمارت ، هم آن ها که عقب لیموزین می نشینند، این همه تشریفات هم می خواهد. تازه پاریس که بروی کلاس آشپزی و بعد دوسال برگردی،خانم خانه با طعنه متلک بارت می کند که : ببینیم چی یاد گرفتی! و حواله ات می دهد به آشپزخانه . این جوری می فهمی جای تو صندلی جلوی لیموزین است.
سابرینای ساده ی من! چه می شود که آدم عاشق می شود، نمی دانم. به قول پدرت فرآیند عاشق شدن خیلی دموکراتیک نیست! اما تو برای رسیدن به عشق ات بزرگترین دارای ات را دادی: سادگی ات را. سادگی کودکانه ات. و شدی مثل آدم های عقب لیموزین. چیز کمی نیست. فقط یک سوال ازت دارم: ارزشش را داشت؟